مهاجری که تنها رفت . . .

ما که رفتنی شدیم ؛ اونم تنها... حالا هر کی خواست بگه اشتباه ست ... ولی ما میخوایم بریم کانادا ...

مهاجری که تنها رفت . . .

ما که رفتنی شدیم ؛ اونم تنها... حالا هر کی خواست بگه اشتباه ست ... ولی ما میخوایم بریم کانادا ...

باز هم تیتر با شما ...(۱)




اگر از مردی بپرسند با همسرتان و یا همسر آینده اتان چگونه رفتار میکنی ؟


و در جواب با چهر ه ای فانتزی همراه با غرور بفرماید : بر اساس دینم !!!


بدون نیاز به هیچ گونه : کتاب طالع بینی ، فال قهوه ، نخود و یا واقف بودن به علم ستاره شناسی به او


بگویید  :


شما هم از آن دسته از مردها هستی که ، همسرت را می زنی ،


به او بی احترامی و شخصیتش را خرد می کنی !!!


اگر پذیرفت که هیچ ( خدا پدر مادرش را بیامرزد ) ، ولی اگر


چهر ه اش در هم رفت و دو سه تا کلفت بارتان کرد از او بخواهید به این پست از وبلاگ مهاجری که تنها رفت مراجعه و


کمی مطالعه و تحقیق کند در رابطه با آنچه بیان شده :


 


تمام حواستان را متمرکز کرده و تجسم کنید :

 

بر سر سفره عقد عروس خانوم قرآن را می گشاید و برای اولین تجربه زندگی


آیه ۳۴ سوره نسا را می خواند که در آن ، اجازه کتک زدن زنها ، به مرد ، داده شده .....


" ابوالفتح رازی در تفسیر خود آورده : بزنید اما نه آنگونه که ناقص و معیوب شود هرچند خود مرکز عیب و نقصند "


......... صدای عاقد می آید :


(  عروس خانوم وکیلم ؟ )

 

د ر همان فرصت کوتاه که به او داده شده است برای گل چیدن !

 

نهج البلاغه را باز کند خطبه 79 ( در بعضی از نسخه ها 80 ) :


النسا نواقص الایمان نواقص الحظوظ نواقص العقول " زنها از ایمان و عقل کم بهره اند "---- "


تفسیر : ناقص الایمان از آنجهت که در بعضی از ایام نماز نمی خوانند و ناقص العقل نیز از آن جهت که


شهادت دو زن با شهادت یک مرد برابر می شود "  ---- و یا


از زنان بد بپرهیزید و از زنان خوب حذر کنید ، در اعمال شایسته از آنان اطاعت نکنید ،


تا در اعمال بد ، انتظار و طمع اطاعت کردن شما را نداشته باشند........


                  (( عروس خانوم وکیلم ؟ ))

 

باز هم فرصت کوتاهی دارد تا گلاب بروی مبارکتان ، دست به آبی برود و گلاب بیاورد !

 

با عجله صفحات نهج الفصاحه را ورق میزند "حدیث 343 ویا  2358 " را باز میکند


و همراه با بغض می خواند ، زنان را بی لباس بگذارید تا در خانه بمانند ----


اگر زن نبود مرد به بهشت می رفت ----- " وسایل الشیعه ص 33 "


را در حالی که بغضش می ترکد ، بگشاید آنجا که نوشته است :


شوم بودن زن در این است که مهریه اش زیاد و رحمش نازا باشد


و با زن زشت و بچه زا ازدواج کنید و با زنهای نازا خیر ----- " ،


در حالی که زار می زند فروع کافی ص 517 " را از نظر میگذراند :


هر آنکه از زن خود اطاعت کند خدا او را با صورت در آتش جهنم می اندازد


( من یکی صورتم را با تمام نواقصش دوست دارم شما چطور ؟ )


 اگر تا اکنون غش نکرده باشد ، شیون می زند و جیغ می کشد ،


دسته گلش را پر پر می کند و موهایش را می کشد


برای اینکه مطمئن شود " جامع التمثیل ص 113 " را


( اگر زمان را از دست نداده باشد(( اسم عروس خانوم را فاطمه تصور کنید ! ))


نظاره میکند و بلند بلند می خواند : ای فاطمه ، اگر جایز بود غیر خدا ،


بر کسی سجده کردن ،می گفتیم زنان بر شوهرانشان سجده کنند ........


                                                   ((( عروس خانوم وکیلم ؟ )))

 

================

عروس خانوم رفتند در کما !!!

عروس خانوم در رفتند !!!

عروس خانوم  !!!

عروس !!!

خانوم !!!

 ===============

 

اضافات :

بانوی باستانی ام

ایستاده

         روی سکوی

                        سکوت

-                                       -

با پیراهنی نارنجی

                       مثل نارنج

-                                       -

                         خود را

              از شاخه

آویزان میکند

 

-

آخرش : در مواردی متعدد ، دیده شده است که مردهای متاهل آرزو داشتند که ایکاش عروس خانوم در می رفت !!!


 

توجه کنید:::


این پست ادامه دارد ( اگر شما بخواهید ؟ ) ...



۸ مارچ

امروز  ۸ مارچ،  زنان اجازه ورود به هر مدخلی را دارند ... حتی دستشویی مردانه.!.


----------

به زودی به همین مناسبت متنی مینگاریم ...





تیتر را شما انتخاب کنید

اعتراض بر نوشته هایم بی هیچ شرطی وارد است.


وقتی در نظرات خصوصیم میبینم...

                                اعتراض شده بر نگاره هایم که گه گاه ربطی

به عنوان وبلاگ (مهاجری که تنها رفت) ندارد. 


              روحم کرخت می شود و دست از کیبورد میکشم اما

حقی به دستانم نمیدهم.

           و


برای کسانی که به جای دستم بهانه میگیرند

              ؛ هورا میکشم

وهوار میزنم

                      ؛ بر سر دستم

که بهانه نگیر

    

                          ؛ حق با مشتریست





---------

اضافات :

با کفشهای پاره

پرچم را بالا کشیدیمُ

سرودی خواندیمُ

شب را آسوده غنودیمُ

فردا ...

کفشهایمان نبود

پرچمی بود ...

                   اما  ...

                            پرچم ما ...

                                           نبود !!!

در دور دستها

            عده ای کفشهایمان

                                 را بپا کردندُ

                     پای می کوبندُ


 سرود می خوانند هنوز 



چشمهای سیاه...

هوا سرد بود

بیرون بارون میومد دختری وارد کافه شد چترش رو بست و با افتخار به مانتوی گرون قیمت خودش نگاه کرد  ....
و به خاطر اینکه تونسته بود از خیس شدن مانتو جلوگیری کنه به خودش تبریک گفت!!!
 
 با تکبر ، روی یک مبل دو نفره  کنار شومینه لم داد.

  روی مبل اصلا احساس راحتی نمی کرد  حس می کرد مبل کمی نمناکه و  ناصافی های  زیربدنش داره اذیتش می کنه اما بی توجه به مبلی که روش نشسته بود نگاهش متوجه پسری شد که با یک بلوز آستین دار نازک ، درست مقابلش نشسته .
پسر با چشمهای سیاه و خوش فرم خودش به سمت او خیره شده بود
 دختر از زیر نگاه بودن لذت می برد


روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتونه مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیره
با اینکه نمی خواست به روی خودش بیاره اما شیفته ، چهره ، سبزه و موهای لخت و مشکی پسر شده بود
  پسر یک لحظه هم چشم ازش بر نمی داشت و این امرباعث شده بود که دختر با اعتماد به نفس بیشتری سعی به دلبری کردن بکنه !!!


پسر جرعه آخر از قهوه خودش و سر کشید ، از روی صندلی  بلند شد و به سمت شومینه حرکت کرد دختر سعی میکرد با نگاه کردن به اطراف بی تفاوتی خودش رو از این قضیه بروز بده !!!

دیگه در یک قدمیش ایستاده بود
پسر گفت : سلام !!!..............
 
دختر در حالی که چشماش به نشانه موفقیت برق خاصی پیدا کرده بود با سر جواب سلامش رو داد      تو حال و هوای خودش غوطه ور بود که پسر گفت : میشه یکم برید اونورتر

دختر با  تکبر و غرور خودشو کشید کنار و جا رو برای نشستن یک نفر دیگه باز کرد


)(،*(ـ)،)*×)*،٪×،!٪¤!٫)×!()*(ـ!٫ـ(!*¤)،٬!)٪×ـ،!*ـ،!)،٫،!×)،*٪٫)!¤،ـ!()+!)(!


پسر نزدیک شد و از روی مبل پالتوشو ، که زیر بدن دختر گرم شده بود  و نمناکیش به مانتو دختر انتقال یافته بود پوشید و بدون خداحافظی رفت ...........

دختر از سر جاش بلند شد به کمرش چرخی داد و در حالی که حس سنگین شکست می کرد به مانتوی گرون قیمت خودش نگاه کرد



------

زیر نویس:


لطف کنید به روحیات منیفیستی خودتون غلبه کنید --- این مطلب بدون هیچ غرض ورزی انجام شده و اینو به حساب لاکتوز زیاد موجود در شیر امروزم بزارید

خبر جدید ؛ دیگ آش و انتظار

کلمه انتظار یه کلمه بزرگه ؛

البته نه از نظر طول و عرض بلکه از نظر ارتفاع !؟!


چه جوری!!!؟

آها ... حالا میگم چه جوری:


وقتی یه تصمیم بزرگ برای تغییر زندگیت میگیری

این تصمیم میتونه خیلی چیزهارو توی زندگیِ قبل از انجام اون تصمیم تغییر بده.


حالا...


تصمیم به مهاجرت یه تصمیم بزرگه که باعث میشه زندگی آدم موجب تغییرات بشه.

این تعییرات به دو (۲) دسته تقسیم میشن:


دسته اول

دسته دوم.

متوجه شدی؟

چرا نه؟؟؟

همه چیو باید توضیح بدم؟ پس بیا اول قرار دادو تنظیم کنیم. ۲ملیون واسه اول کار میگیرم.

ولی نه ... ایندفعه رو میگم.(قابل توجه وکیلان مشاور)


دسته اول مربوط به تغییراتی میشه که قبل از مهاجرت تو زندگی آدم رخ میده ؛

و

دسته دوم هم مربوطه به تغییرات پس از مهاجرته.


به دسته دوم کاری ندارم چون توی اکثر وبلاگها یا سایتها یا انجمنها یا امام رضا ( اشکال از نویسنده است لطفا به اینترنت اکسپلورر خود دست نزنید ) بهش رسیدگی شده.


اما در رابطه با دسته اول یا همون تغییرات قبل از مهاجرت :


در حالت عادی شما هیچ وقت نمیتونید هیچگونه برنامه بلند مدت تا لحظه مهاجرت برای خودتون داشته باشید.


و بسیاری مشکلات دیگه که الان نمیخوام در رابطه با اونها صحبت کنم ؛ شاید پستی جدا برای این مطلب گذاشتم.


وقتی شما مدارکتون رو به سفارت کانادا میفرستید تراژدی انتظار شروع میشه.

انتظار قبل از تاریخ مصاحبه(تبصره: اونهایی که مصاحبه ندرند از این قسمت جان سالم به در میبرن)

انتظار قبل از اعلام نتیجه مصاحبه(شامل تبصره بند قبل میشود)

انتظار قبل از رسیدن فرمهای مدیکال.

انتظار قبل از رسیدن ویزا.

انتظار قبل از پا به بیرون گذاشتن از این مملکت جهان اول و توسعه یافته (از آخر)


و شما همچنان مجبور به تماشای این تراژدی که معلوم نیست کی تموم میشه هستی چون بیلیطشو خریدی.


حالا این تراژدی رو با چاشنیه تعقیرات گفته شده مخلوط کنید. حالا نمک و فلفل و زردچوبه هم بهش اضافه کنید.


بعد این دیگ آشی که واسه خودتون پختید رو ببرید بالای سرتون . بالاتر ...   بالاتر...


میخواید بدونید الان اون دیگ چقدر بالای سرتونه؟

خب اکثر مشاورا مبالغ هنگفتی برای

گفتن این موضوع میگیرن (از من میشنوی ... نشنیده بگیر!) . اما من تصمیم دارم اینجا بهتون بگم .

چجوری :

شما میتونید از این فرمول استفاده کنید برای فهمیدن این ارتفاع:

تاریخ فرستادن مدارک - تاریخ کنونی = ارتفاع دیگ


لحظه ایی که به کشور کانادا رسیدید این دیگ از دستتون ول میشه و مهکم میخوره تو سرتون.


البته این ضربه دردش خیلی شیرینه.


حالا فهمیدید چرا کلمه انتظار از نظر ارتفاع؛ کلمه بزرگیه ؟


اما .... .... ...

همه این شایدها اما ها و اگر ها رو گفتم تا اینکه بلاخره این خبر رو بدم:


پس از مدتها انتظار بلاخره وکیل محترمه تماس حاصل فرمودند که فلان و بلان و ...


و در انتها گفتن که تاریخ مصاحبه شما معلوم شده.

ایشون گفتن تاریخ دقیق مصاحبه شما میشه روز اول(۱) APR


و مارو بسی خوشهال کردن.


(تنها نگرانیمون الان گرفتن ویزا هستش چون دفعه قبل با وجود داشتن دعوتنامه بهمون برای مصاحبه ویزا ندادن).


-------------

اضافات ۱ )

  • فاصله عجیبی بین من و من است !؟!
  • از آن روزی ترس دارم ... که برای دیدن خورشید ... باید تا ماه بالا رفت !؟!

اضافات ۲ )

  • فرق بین هستی و نیستی

حقیقت و خریت

کفر و دین

مثل...



مثل کشک و سفیدآب

یه شکل

    یه اندازه

  یه رنگ

اما...


.

ولش کن

.


باید

سفیدآب رو توی یه دیگ آش بریزی ...

تا کاملا قضیه برات حل بشه!؟!

اضافات ۳ )

همه یه طرف تو هم همون طرف!

دلم پیش تو گیر استُ ... تو از من دلگیری !؟!    چاره ای نیست