مهاجری که تنها رفت . . .

ما که رفتنی شدیم ؛ اونم تنها... حالا هر کی خواست بگه اشتباه ست ... ولی ما میخوایم بریم کانادا ...

مهاجری که تنها رفت . . .

ما که رفتنی شدیم ؛ اونم تنها... حالا هر کی خواست بگه اشتباه ست ... ولی ما میخوایم بریم کانادا ...

چشمهای سیاه...

هوا سرد بود

بیرون بارون میومد دختری وارد کافه شد چترش رو بست و با افتخار به مانتوی گرون قیمت خودش نگاه کرد  ....
و به خاطر اینکه تونسته بود از خیس شدن مانتو جلوگیری کنه به خودش تبریک گفت!!!
 
 با تکبر ، روی یک مبل دو نفره  کنار شومینه لم داد.

  روی مبل اصلا احساس راحتی نمی کرد  حس می کرد مبل کمی نمناکه و  ناصافی های  زیربدنش داره اذیتش می کنه اما بی توجه به مبلی که روش نشسته بود نگاهش متوجه پسری شد که با یک بلوز آستین دار نازک ، درست مقابلش نشسته .
پسر با چشمهای سیاه و خوش فرم خودش به سمت او خیره شده بود
 دختر از زیر نگاه بودن لذت می برد


روسری‌اش را عقب‌تر برد، آن‌قدر که دو رشته منحنی مو بتونه مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیره
با اینکه نمی خواست به روی خودش بیاره اما شیفته ، چهره ، سبزه و موهای لخت و مشکی پسر شده بود
  پسر یک لحظه هم چشم ازش بر نمی داشت و این امرباعث شده بود که دختر با اعتماد به نفس بیشتری سعی به دلبری کردن بکنه !!!


پسر جرعه آخر از قهوه خودش و سر کشید ، از روی صندلی  بلند شد و به سمت شومینه حرکت کرد دختر سعی میکرد با نگاه کردن به اطراف بی تفاوتی خودش رو از این قضیه بروز بده !!!

دیگه در یک قدمیش ایستاده بود
پسر گفت : سلام !!!..............
 
دختر در حالی که چشماش به نشانه موفقیت برق خاصی پیدا کرده بود با سر جواب سلامش رو داد      تو حال و هوای خودش غوطه ور بود که پسر گفت : میشه یکم برید اونورتر

دختر با  تکبر و غرور خودشو کشید کنار و جا رو برای نشستن یک نفر دیگه باز کرد


)(،*(ـ)،)*×)*،٪×،!٪¤!٫)×!()*(ـ!٫ـ(!*¤)،٬!)٪×ـ،!*ـ،!)،٫،!×)،*٪٫)!¤،ـ!()+!)(!


پسر نزدیک شد و از روی مبل پالتوشو ، که زیر بدن دختر گرم شده بود  و نمناکیش به مانتو دختر انتقال یافته بود پوشید و بدون خداحافظی رفت ...........

دختر از سر جاش بلند شد به کمرش چرخی داد و در حالی که حس سنگین شکست می کرد به مانتوی گرون قیمت خودش نگاه کرد



------

زیر نویس:


لطف کنید به روحیات منیفیستی خودتون غلبه کنید --- این مطلب بدون هیچ غرض ورزی انجام شده و اینو به حساب لاکتوز زیاد موجود در شیر امروزم بزارید

خبر جدید ؛ دیگ آش و انتظار

کلمه انتظار یه کلمه بزرگه ؛

البته نه از نظر طول و عرض بلکه از نظر ارتفاع !؟!


چه جوری!!!؟

آها ... حالا میگم چه جوری:


وقتی یه تصمیم بزرگ برای تغییر زندگیت میگیری

این تصمیم میتونه خیلی چیزهارو توی زندگیِ قبل از انجام اون تصمیم تغییر بده.


حالا...


تصمیم به مهاجرت یه تصمیم بزرگه که باعث میشه زندگی آدم موجب تغییرات بشه.

این تعییرات به دو (۲) دسته تقسیم میشن:


دسته اول

دسته دوم.

متوجه شدی؟

چرا نه؟؟؟

همه چیو باید توضیح بدم؟ پس بیا اول قرار دادو تنظیم کنیم. ۲ملیون واسه اول کار میگیرم.

ولی نه ... ایندفعه رو میگم.(قابل توجه وکیلان مشاور)


دسته اول مربوط به تغییراتی میشه که قبل از مهاجرت تو زندگی آدم رخ میده ؛

و

دسته دوم هم مربوطه به تغییرات پس از مهاجرته.


به دسته دوم کاری ندارم چون توی اکثر وبلاگها یا سایتها یا انجمنها یا امام رضا ( اشکال از نویسنده است لطفا به اینترنت اکسپلورر خود دست نزنید ) بهش رسیدگی شده.


اما در رابطه با دسته اول یا همون تغییرات قبل از مهاجرت :


در حالت عادی شما هیچ وقت نمیتونید هیچگونه برنامه بلند مدت تا لحظه مهاجرت برای خودتون داشته باشید.


و بسیاری مشکلات دیگه که الان نمیخوام در رابطه با اونها صحبت کنم ؛ شاید پستی جدا برای این مطلب گذاشتم.


وقتی شما مدارکتون رو به سفارت کانادا میفرستید تراژدی انتظار شروع میشه.

انتظار قبل از تاریخ مصاحبه(تبصره: اونهایی که مصاحبه ندرند از این قسمت جان سالم به در میبرن)

انتظار قبل از اعلام نتیجه مصاحبه(شامل تبصره بند قبل میشود)

انتظار قبل از رسیدن فرمهای مدیکال.

انتظار قبل از رسیدن ویزا.

انتظار قبل از پا به بیرون گذاشتن از این مملکت جهان اول و توسعه یافته (از آخر)


و شما همچنان مجبور به تماشای این تراژدی که معلوم نیست کی تموم میشه هستی چون بیلیطشو خریدی.


حالا این تراژدی رو با چاشنیه تعقیرات گفته شده مخلوط کنید. حالا نمک و فلفل و زردچوبه هم بهش اضافه کنید.


بعد این دیگ آشی که واسه خودتون پختید رو ببرید بالای سرتون . بالاتر ...   بالاتر...


میخواید بدونید الان اون دیگ چقدر بالای سرتونه؟

خب اکثر مشاورا مبالغ هنگفتی برای

گفتن این موضوع میگیرن (از من میشنوی ... نشنیده بگیر!) . اما من تصمیم دارم اینجا بهتون بگم .

چجوری :

شما میتونید از این فرمول استفاده کنید برای فهمیدن این ارتفاع:

تاریخ فرستادن مدارک - تاریخ کنونی = ارتفاع دیگ


لحظه ایی که به کشور کانادا رسیدید این دیگ از دستتون ول میشه و مهکم میخوره تو سرتون.


البته این ضربه دردش خیلی شیرینه.


حالا فهمیدید چرا کلمه انتظار از نظر ارتفاع؛ کلمه بزرگیه ؟


اما .... .... ...

همه این شایدها اما ها و اگر ها رو گفتم تا اینکه بلاخره این خبر رو بدم:


پس از مدتها انتظار بلاخره وکیل محترمه تماس حاصل فرمودند که فلان و بلان و ...


و در انتها گفتن که تاریخ مصاحبه شما معلوم شده.

ایشون گفتن تاریخ دقیق مصاحبه شما میشه روز اول(۱) APR


و مارو بسی خوشهال کردن.


(تنها نگرانیمون الان گرفتن ویزا هستش چون دفعه قبل با وجود داشتن دعوتنامه بهمون برای مصاحبه ویزا ندادن).


-------------

اضافات ۱ )

  • فاصله عجیبی بین من و من است !؟!
  • از آن روزی ترس دارم ... که برای دیدن خورشید ... باید تا ماه بالا رفت !؟!

اضافات ۲ )

  • فرق بین هستی و نیستی

حقیقت و خریت

کفر و دین

مثل...



مثل کشک و سفیدآب

یه شکل

    یه اندازه

  یه رنگ

اما...


.

ولش کن

.


باید

سفیدآب رو توی یه دیگ آش بریزی ...

تا کاملا قضیه برات حل بشه!؟!

اضافات ۳ )

همه یه طرف تو هم همون طرف!

دلم پیش تو گیر استُ ... تو از من دلگیری !؟!    چاره ای نیست



نامه مدیکال و ایرانی بودن ما ...

ما ایرانی هستیم

 

 

ملتی شریف ( چون دانشگاه شریف داریم )

ملتی صادق ( چون به هیچ وجه من الوجوه از دروغ استفاده نمی کنیم )

ملتی با استعداد ( چون به طریقای مختلف هم دیگه رو می پیچونیم سر هم کلاه می ذاریم و..)

ملتی با فرهنگ ( جوابش را فقط در کتاب تاریخ می توان یافت )



فکرشو بکن...


زنگ خونه به صدا در میاد ***
دینگ دینگ ، یا شاید زییییینگ، یا ممکنه دینگ دان دینگ،  یا هر کوفت دیگه
شما پشت در میری می پرسی کیه ..
هیچ جوابی شنیده نمی شه
بازم میگی کیه
صدا ی به گوش نمی رسه
اینبار داد می زنی میگی :  گوسفند دانمارکی جواب  بده ، یابوووو
یه صدای لرزوون می گه لطف کنید در رو باز کنید 
با خودت میگی یعنی کی می تونه باشه ...
یادت میو فته به بزک زنگوله پا قصه معروف و بین المللی شنگول و منگول و حبه انگور و آقا گرگه 
میگی اگه راست می گی دستت و ببینم
یارو می گه چی ؟
چی  و راست می گم ؟ من که هنوز حرف نزدم؟؟؟؟؟
میگی ببخشید شما 
صدا میاد پستچیه !!!
درو باز میکنی میبینی یه نامه داری 
از یه فرد بزرگ البته نه از لحاظ قد و هیکل بلکه از لحاظ ادبی و گرامر 
و همچنین قلم و نوشتار
مطمئنا حدس زدی کی و میگم

بله نامه از طرف دکتر اح م د  ی   نژاده

×٪!٬٫¤)!פـ!،¤ـ!()٫،¤(ـ¤()،¤!ـ،פ!٪٬×٫٪¤ـ!()¤*ـ!(*٫)¤!*
این نامه قرار بوده به دست خانم مرکل صدر اعظم آلمان برسه اما بخاطر 
سیستم پیشرفته پستی مملکت عزیزمون
می رسه به دست شما 
تو هم که بدت نمی آد (با اینکه می دونی چی شده خودت و میزنی به کوچه محمود چپ و) 
رسید و امضا می کنی

متن نامه ::::::::::::::::::::::::::::::::::::
خانم خانوما سلام 
اگر از احوالات ما پرسش کنید ملالی نیست بجز دوری شما
امیدوارم موقع خواندن نامه شوهرت کنارت نباشه

روزگار غریبیست نازنین
روزگاری پر از فاحشه پر از پشه پر از جسد و لاشه
واسه همین دیدم وقتشه

شما ، بله ، شما که در کشورهایتان امسال مدونا ماریا کری استفانی شکیرا  و
 از اینا که من نه دیدم و نه می بینم دارید
 البته به نظر من ،
این ماریا کری هیکلش بهتر از بقیه اس
جنیفر ،  اندامش
مدونا ،  خوب مونده با این سن و سالش
استفانی ، پوست به رنگ برفش
شکیرا هم که از خودمونه بچه لبنانه
بگذریم کجا بودیم آها با اینکه نمی شه به سادگی از این خواهرای گلم بگذرم اما بگذریم
داشتم می گفتم اوضاع خرابه 
خربزه آبه
جهان رو داره
باران می باره
واسه سیاهی 
وقت فراره
آخه قراره
امام بیایه
دلداروم بیایه 
غمخوارم بیایه
حالا همه حاضرید واسه دستای بندری !!!!!
ببخشید از بحث خارج نشیم

در زمانی که قوم عجوج مجوج در کشور اوشن فشن زندگی مسالمت آمیزی می کردن پفک نمکی می خوردن و 
یخمک لیس می زدن و گاهی وقتا زبونم لال زبونم لال کروات می زدن
3 فرشته بر آنان ظهور کرد که بعد ها به نام 
 فرشتگان چارلی نامیده شدند
این فرشته ها  ، عجب چیزای بودن !!!
مخصوصا اون مو فر فریه
همون که موهاش قهوه ای بود همون که لباش و قرمز قرمز می کرد
ول کن
خلاصه خواهر اینجوری بخوای کشورت و اداره کنی نه دنیا رو خواهی داشت نه آخرت
با سپاس : دکتر تیم پاس

نامه رو تا میزنی میزاری تو جیبت با خودت میگی همون بهتر که این نامه به مقصد نرسید 
کاش نامه بوش هم به دست من می رسید
و 
یه نماز شکر گذاری به جا میاری

-----

اضافات :

من

   سه تارم را

              به تو خواهم داد

که هیزمت باشد

تو

  فقط

       مرا دلگرم کن

نگهش می داری

       به یادگاری !!!




پ - ن

هر لباسی به تن این وبلاگ میکنیم ، بی فایده است.