اعتراض بر نوشته هایم بی هیچ شرطی وارد است.
وقتی در نظرات خصوصیم میبینم...
اعتراض شده بر نگاره هایم که گه گاه ربطی
به عنوان وبلاگ (مهاجری که تنها رفت) ندارد.
روحم کرخت می شود و دست از کیبورد میکشم اما
حقی به دستانم نمیدهم.
و
برای کسانی که به جای دستم بهانه میگیرند
؛ هورا میکشم
وهوار میزنم
؛ بر سر دستم
که بهانه نگیر
؛ حق با مشتریست
---------
اضافات :
با کفشهای پاره
پرچم را بالا کشیدیمُ
سرودی خواندیمُ
شب را آسوده غنودیمُ
فردا ...
کفشهایمان نبود
پرچمی بود ...
اما ...
پرچم ما ...
نبود !!!
در دور دستها
عده ای کفشهایمانرا بپا کردندُ
پای می کوبندُ
سرود می خوانند هنوز
هوا سرد بود
بیرون بارون میومد دختری وارد کافه شد چترش رو بست و با افتخار به مانتوی گرون قیمت خودش نگاه کرد ....
و به خاطر اینکه تونسته بود از خیس شدن مانتو جلوگیری کنه به خودش تبریک گفت!!!
با تکبر ، روی یک مبل دو نفره کنار شومینه لم داد.
روی مبل اصلا احساس راحتی نمی کرد حس
می کرد مبل کمی نمناکه و ناصافی های زیربدنش داره اذیتش می کنه اما بی
توجه به مبلی که روش نشسته بود نگاهش متوجه پسری شد که با یک بلوز آستین
دار نازک ، درست مقابلش نشسته .
پسر با چشمهای سیاه و خوش فرم خودش به سمت او خیره شده بود
دختر از زیر نگاه بودن لذت می برد
روسریاش را عقبتر برد، آنقدر که دو رشته منحنی مو بتونه مثل پرانتز صورتش را در قاب بگیره
با اینکه نمی خواست به روی خودش بیاره اما شیفته ، چهره ، سبزه و موهای لخت و مشکی پسر شده بود
پسر یک لحظه هم چشم ازش بر نمی داشت و این امرباعث شده بود که دختر با اعتماد به نفس بیشتری سعی به دلبری کردن بکنه !!!
پسر جرعه آخر از قهوه خودش و سر
کشید ، از روی صندلی بلند شد و به سمت شومینه حرکت کرد دختر سعی میکرد با
نگاه کردن به اطراف بی تفاوتی خودش رو از این قضیه بروز بده !!!
دیگه در یک قدمیش ایستاده بود
پسر گفت : سلام !!!..............
دختر
در حالی که چشماش به نشانه موفقیت برق خاصی پیدا کرده بود با سر جواب
سلامش رو داد تو حال و هوای خودش غوطه ور بود که پسر گفت : میشه یکم
برید اونورتر
دختر با تکبر و غرور خودشو کشید کنار و جا رو برای نشستن یک نفر دیگه باز کرد
)(،*(ـ)،)*×)*،٪×،!٪¤!٫)×!()*(ـ!٫ـ(!*¤)،٬!)٪×ـ،!*ـ،!)،٫،!×)،*٪٫)!¤،ـ!()+!)(!
پسر نزدیک شد و از روی مبل پالتوشو
، که زیر بدن دختر گرم شده بود و نمناکیش به مانتو دختر انتقال یافته بود
پوشید و بدون خداحافظی رفت ...........
دختر از سر جاش بلند شد به کمرش چرخی داد و در حالی که حس سنگین شکست می کرد به مانتوی گرون قیمت خودش نگاه کرد
------
زیر نویس:
لطف کنید به روحیات منیفیستی خودتون غلبه کنید --- این مطلب بدون هیچ غرض ورزی انجام شده و اینو به حساب لاکتوز زیاد موجود در شیر امروزم بزارید
ما ایرانی هستیم
ملتی شریف ( چون دانشگاه شریف داریم )
ملتی صادق ( چون به هیچ وجه من الوجوه از دروغ استفاده نمی کنیم )
ملتی با استعداد ( چون به طریقای مختلف هم دیگه رو می پیچونیم سر هم کلاه می ذاریم و..)
ملتی با فرهنگ ( جوابش را فقط در کتاب تاریخ می توان یافت )
فکرشو بکن...
بله نامه از طرف دکتر اح م د ی نژاده
-----
اضافات :
من
سه تارم را
به تو خواهم داد
که هیزمت باشد
تو
فقط
مرا دلگرم کن
نگهش می داری
به یادگاری !!!
پ - ن
هر لباسی به تن این وبلاگ میکنیم ، بی فایده است.